مهدی یارمهدی یار، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه سن داره

آبنبات خوردنی مامان و بابا

خاطرات نه ماهگی آقا مهدی یار

1393/12/10 16:15
نویسنده : مامانی
270 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااامممممممم عشقم

ببخشیدکه دیر بهت سر زدم بابایی اومده بود دیگه حسابی سرم شلوغ بود.با بابایی رفتیم مشهد برای زیارت و خرید حرم خیلی خلوت بود و بابایی شمارو برد داخل حرم و دست کوچول و و خوشملت و به ضریح زد مامانی هم کلی برات دعا کرد.روز اول رفتیم خرید خوابت و کرده بودی اذیت نشدی ولی فرداش که رفتیم صبح زود ازخواب بیدار شدی و دیگه نتونستی بخوابی.خیلی اذیت شدی وگریه میکردی ماهم ساعت دو برگشتیم.

فرداش رفتیم راز پیش عزیز و بابابزرگ که تنها بودن.عزیز و بابابزرگ کلی باهات بازی کردن و توهم غش میکردی از خنده.عزیز از یک دستت میگرفت و رات میبرد توهم با سرعت تمام راه میرفتی وحسابی کیف میکردی.از حرکات الانت خوشگل مامان اینه که از پشتی یا مبل میگیری و به چپ و راست میری کنار هرکی نشسته باشی مدام تلاش میکنی تا ازش بگیری و بلند شی ، بهش میفهمونی که میخوای راش ببری.هرکی از در میره بیرون صداش میکنی که منم باخودت ببر اگه نگیرت گریه میگنی.صدای زنگ در میاد به در نگاه میکنی و میری طرفش که ببینی کی میاد داخل.بعضی وقتام اصلا نمیذاری از کنارت تکون بخورم گریه میکنی.غمگین

از شعر خیلی خوشت میاد هستی مامان وقتی برات میخونم دست میزنی و میخندی قربونت بره مامان.توپ بازی و یاد گرفتی وبادستت برای طرف مقابل میندازی.نشسته که هستی میتونی یه دور کامل دورخودت بچرخی.تا نیم مترهم به سمت جلو میای.جدیدا حرفهای جدیدی از الفبارو میگی مثل گ د ش

مهدی یار در حال صحبت باتلفن

مهدی یار که محو تماشای برنامه کودک شده است

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

♥ نیکتا ♥
22 اسفند 93 18:51
من قربون این پسمل خوشگل بشمممم که اینطوری تلویزیون میبینهخاله جونم به منم سر بزنید باشه چشم
مینا حسینی
26 اسفند 93 7:50
سلام قند عسل وای تو چقد شیرینی خاله جون با خنده ای که کردی ادم میخاد که قولوپی یخوردت ماشاله دیگه داری کم کم راه میوفتی خیلی خوبه دیگه کم کم مامان باید اماده باشه که همش دنبالت باشه[خنده