آش دندونی پسمل
عزیز مامان بالاخره دیروز واست آش دندونی گرفتیم خونه ی عزیزجون خیلی خوش گذشت پسر گلم.اول که اومدی تو جمع یکم گریه کردی آخه اولی که آدم ناآشنا میبینی گریه میکنی.بردمت اتاق خواب آروم که شدی یواش یواش اومدیم پیش مهونا.یه مهمونی کوچیک و خودمانی بود.دیگه گریه نکردی و اینقدر خسته شدی که بغل عمه چرت میزدی ازت فیلم گرفتیم آخرشم خوابیدی و بردیمت اتاق خواب فدات بشه مامان که اینقدر خسته نشی.نیم ساعتی خوابیدی موقع باز کردن کادوها خواب بودی.بعدهم که بیدار شدی اصلا گریه نکردی و مهمونارو نگاه میکردی.یکمم از آش دندونیه خودت خوردی خوشگل مامان.پسرعمه امیر بادوتارش اومد پیش ما و یه شعر به زبون رازی درمورد آش دندونیت که خودش واست ساخته بودواسمون خوند خیلی قشنگ بود.بابابزرگ راز وشوهرعمه هم چندتا شعر قدیمی خوندن خلاصه خیلی خوش گذشت خیلی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی